مستم ز بوی زُلفَت ، مجنون شدست حالم
نقشِ رُخَت دوباره ، افتاده در خیالم
از من ربودی امشب ، هوش و حواس و خوابم
خواهم که سویَت آیَم ، اما شکسته بالم
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
خداوندا، دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگآسا به من ده
حریفان را بس آمد قطرهای چند
بگردان جام و، آن دریا به من ده
نگارا، نقشِ دیگر باید آرا ست
یکی آن کلکِ نقشآرا به من ده
زِ مجنونانِ دشتِ آشنایی،
من ام امروز، آن لیلا به من ده
به چشمِ آهوانِ دشتِ غُربت،
که سوزِ سینهیِ نیها به من ده
تنآسایان بلایاش برنتابند
بلی من گفتم، آن بالا به من ده
چو با دریادلان اُفتی، قَدَح چیست؟
به جامِ آسمان دریا به من ده
گدایان همّتِ شاهانه دارند
تو
پشت کردم به گناه ، پاک شوم در رمضانهمه ترکم بکنند عیب ندارد ، تو بمان !
نهد دُرّ حسینی در میان کاسه های چشم
گر از خاک نجف از نو بریزد قالب ما را
ذاتِ هر کس در قیامت نقشِ پیشانی اوست
نقشِ پیشانیِ ما باشد : «غلامِ حیدرم»
گفتم به اذانم که «علیاً ولیالله»
تا کور شود هر که امیرش تو نباشی
گدای کوی کریمیم و نان بهانهی ماست
«نظر به منظر جانان» مراد و منظور است
تمام زندگیام خیمهگاه هیئت بود
بگو ملائکه از مادرم سؤال کنند
مرا بدون تو حالی برای شاد
من همانم که پنهان ساختمنقشِ سیاهِ زلفِ پریشانِ تو رامن همانم که شدم شعله ی شمعکه تو کردی پرواز در سوزمبال و پر سوخته و جان به فدابنهادی در برم آغوشتکلیشه نمیبافم... نفس هایت در هوایم نباشد نفسی برایم باقی نخواهد ماندروزت مبارک ای تمام من ❤مادر❤#آنی#دلساخته_های_آنی
ساعت دوازده است و نیمی.
مردِ بیسر کلاه دارد اما کلاه، مردِ بیسر ندارد.
و نقشِ سیب بر دیرکِ راهنما چیزی میگوید.
*
«کسی نیست که نباشد»
همیشه گفتهام.
یعنی مردِ صاحبکلاه - که در خیابان راه میرود-
حتماً هست و اگر نباشد، حتماً دهانی دارد.
ساقیا من که غم زلف نگاری دارم
در خَمِ طُره ی شبرنگ قراری دارم
در هواداری او همچو صبا رقص کنان
دل بی طاقتی و شرم و وقاری دارم
از دل زخم کش و آه جگر سوزم پرس
که چه شب ها ز غمش صبح خُماری دارم
نقشِ هر پرده که مطرب به دلم پردازد
چون اسیران به قفس ها شب تاری دارم
خیز و زان باده ی ناب آر که دل بیتابست
به محک زن دل من را که عیاری دارم
شد هدر عمر شباهنگ و نشد هجران طی
لیک با عکس رُخش باغ و بهاری دارم
من چو پروانه شدم گرد رُخش همواره
زانکه هر شب به دلم نقشِ
خالِ لَبَت نقش بست ، در دلِ شیدایی ام
مست و خرابت شدم ، در شبِ رویایی ام
وَصفِ رُخَت باز کرد ، دفترِ شعرِ مرا
یک غزلی ساختم ، در غمِ تنهایی ام
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
اسفندماه 1398
قلب میں اترا ہوا عشق علی گر ہوگا
دل سے پھر اترا ہوا دنیا کا سب زر ہوگا
عید کی خوشیاں منائے گا وہی پڑھ کے درود
مثل قنبر جو یہاں بندہ حیدر ہوگا
وہ بھی امریکہ سے بھڑ جائے گا رہبر کی طرح
نقشِ نعلینِ علی جس کے بھی دل پر ہوگا
چرس افیون ہیروئین شراب اور شباب
قبر میں پیٹتا سر اپنا قلندر ہوگا
باندھ کر جس کو بنے پھرتے ہوں کتّے عالم
ایسی دستار سے پیشاب بھی بہتر ہوگا
ایک نعرے پہ حلالی و حرامی جو بنائے
سرِ منبر ابوسفیان کا بندر ہوگا
نام رکھ لینے سے بنتا نہیں ک
روایت دختری رو می نویسم که بشدت از بعضی احساسات و افکار که خیلی هم براش شیرینن دوری میکنه اما این چندوقت ، باهاشون محاصره شده. . . با خودش قرار گذاشته بود به این مسئله فکرنکنه ولی چندروزه قرارشو زیرپا گذاشته . . .مشکل اینجاست که از لحاظ منطقی ، غیرممکنه و شاید هیچ وقت اتفاق نیفته یا اگر هم بشه ، حداقل ۴،۵ سال دیگه میشه بشه!. . . خیلی دوست داره ازش بنویسه اما از قوی شدن و پروبال پیداکردنش میترسه. . .
از دست خودش کلافه ست و خیلی زیاد دلش میخواد مشهد
ماه من!
قرص بمان!
با هزاران قسم، آفتاب را راضی کرده ام که دیرتر طلوع کند،
و باد را با دو صد حیله، غرّش کنان به اینجا کشانیدم، تا ابرهای تار و بی بار را از رُخَت برچیند.
به روزها گفته ام: همه مرخصید، الّا...
تا چهاردهمِ هر ماه بماند و من.
حالا که سیزدهم، بِدَر شده است، "بَدر" ات را دریغ نکن!
با این همه
اگر ندیدمت
حتما "خود" میان تو و آفتاب "حایل" افتاده ام؛
ای لعنت بر خسوف!
گفته اند دیوانه اگر ماه ببیند، دیوانه تر می شود1؛
هیچکس امّا نگفت، دیوانه اگ
۱. تکلیف منو مشخص کنین. من الان سرما خوردم یا کرونا دارم؟
ببینید خانوما آقایون، اگه کرونا دارم و قراره سوسک شم و نهایتا به دیار باقی بشتابم خوب گوش کنین ببینین چی میگم. من دوتا دونه لواشک بالا کمدمه، امروزم چندتا کاکائو بهشون اضافه شد، یه هفت هشت ده تا هم پفیلا، اونا رو باهام دفن کنین. گوشی و شارژر و هندزفریمم همینطور لدفا. سپاسگزارم، قربون قدتون، عروس شین.
۲. دیشب چقد دلم میخواست مث قبلنا که ال کلاسیکو بود، با داداشام گیس و گیس کشی می کردیم و
می گذشتم از کنار کوچه ای تاریک و تنگبر زمین افتاده بود زیبا جوان شوخ و شَنگگفتمش خود را چرا از خَلق پنهان می کنی گفت عمری مَن اسیرم بَر کَف تریاک و بَنگمن گریزانم زِ خَلق و پیش خالق سَر به زیرروز و شب می آورم بر خانمانم نام ننگروزگاری هر که ما را دید گفت دیوانه استعده ای گفتند مجنون است و شاید هم مَشنگیک زمانی عاشق همسایه مان بودم چه سودبی وفا زد شیشه عمر مرا مُحکم به سنگ بی مروت خنجرش را در دلم جا کرده بودمادرم می گفت کَردی خانه را میدان جنگآ
ایستادهایم!
دوشادوش!
آنقدر نزدیک که صدای زیبای نفسهای شمردهشمردهات را با چشمهایم میشنوم!
خیرهای؛ به روبرو!
به قابی از آفتاب!
عکسی از جنس مهتاب!
یک نقشِ رنگارنگِ دیواری!
با رنگهایی مملو از شادی!
و آنقدر عمیق در آنها غرق شدهای که هیچ دلم نمیآید سکوت را بشکنم!
به نگاهت خیره میشوم!
حتی پلک هم نمیزنی؛ تا مبادا تلؤلؤ زیبای رنگی را از دست بدهی!
اشاره میکنی!
خودت را!
دخترکی زیبا، با موهایی بلند، در میان جادهای در دل جنگل!
کمی
واقعاً این دولتی است که به فکر محرومین است؟
دولتی که ساکن شمیران و نیاوران و ولنجک و لواسان است، درد مستضعفین و حاشیه نشینان را چشیده است!... لعنت خدا بر مسئولینی که مسئولیت های خود را انجام ندادند. خدا از هیچ یک از بنده ها ایمان رو قبول نمیکنه مگر اینکه اونها رو به مال و مقام و فرزند و غیره... امتحان کنه.
امتحان و آزمایش انسانها از سوی خداوند متعال از سنتهای الهی است...
قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوه
با چشم سرت باید، تیزی کنی و رَندیبار و بنه ی خود را، برگیری و بربندی_دایم گل این بستان شاداب نمی ماند_باید که هَرس گردد این شاخه پیوندیگر دیده شود راه و دل مقصد ادراکاتآن وقت توان دیدن، اسرار خداوندی.باید که بیاموزم، جود و کرم از خورشیدوَز گنبد گردون که، کامل شده پی بندیآن رحمتِ بی حد را، در عُمق خلیجِ فارسیا عزت و شوکت را، از کوهِ دماوندیتوحید بروییـدَست از جنگلِ سی سَنگانامّید هـمی جاریست، در اَترک و اروندیخوف از گنهَـم کردم، مابـین کوی
شد جنگ میان شاعران در غزنین
درگیریِ با شعر نه جنگی با تن
آغاز نمود عنصری*اینگونه ،
چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرمود جناب عسجدی*در پاسخ،
مانند رُخَت گل نَبُوَد در گلشن
از فرّخی*این مصرع زیبا روئید،
مژگانت گذر کند همی از جوشن
فردوسیِ اربابِ سخن کامل کرد
مانند سنان گیو در جنگ پَشَن
مبهوت شدند ناظران در میدان
از مصرع فردوسی و شعری متقن
بردند خبر به نزد سلطان محمود
از قدرت شاعری که بود آخرِ فن
محمود به او گفت بگو شهنامه
هر بیت دهم تو را زری از مخزن
بنشان به نرم گامی
به کجا چنین شتابان ؟
به سر آید آبسر نیز
ز سراب این بیابان
به رُخَت نشسته گردی
مگرت خیال باشد
که بَری خیال خود را
به سراغ ماه تابان
نه تنی به سیم داری
نه دگر خمار نرگس
ز چه رو در آیی امروز
به جمال دلفریبان ؟
به هزار تار مویت
ز یکی نوا کجا خاست ؟
که نوازشی کند باز
دل زخم عندلیبان
همه تشنگان جانت
به عطش سپرده جانی
که اثر نمانده شاید
ز نشان آن رقیبان
بگذار سر گرانی
که فنا شد آن زمانی
که کِشَند آه حسرت
ز نگاهت این
در دفتر کسی جز ملیکای دانشجوی ادبیات عرب نبود و میشد راحت درس خواند. نشستم پشت میزِ آقای رمضانی، فصلِ اولِ طبیعیات را پهن کردم جلوی رویم و یکی دو خط نخوانده چشمهایم سنگین شد. از صدایِ روغن نخوردهی در بیدار شدم. با حرکتِ سر و گردن، دستم که زیرِ پیشانیام بود دردناک شد. رفتم نشستم روی مبلهای زیرِ پنجره و چادرم را کشیدم روی صورتم. صدای اذان. هشیارتر شدم، بوی دود. از پشتِ چادر دیدم که هیئتِ کرم رنگی روی مبلِ رو به رو نشسته: طوبی. معلوم شد در
روشنفکران مسلمان با واژه "اصلاح" تأمین معاش میکنند. به خصوص وقتی در پسِ این واژه اسلام قرار گیرد، چون در جهانِ امروز ترکیب "اصلاح اسلام" آهنگی بسیار سکسی دارد.روشنفکران اسلامی مانند بنیادگرایانِ مذهبی نیز مسحورِ قرآن هستند. وقتی تروریستها در کتاب مقدس به دنبال توجیه خشونت خود هستند و آن را پیدا هم میکنند، روشنفکران اسلامی نیز به دنبال آیههای آشتیجویانه میگردند تا بدین طریق همزیستیِ مسالمتآمیز را نوید بدهند.هر دو دسته به ا
بسمالله...
سلام!
+
موقعیتهای زیادی پیش میآید که در آنها از خراب شدنِ جدیترین چیزها و اتفاقات خندهام بگیرد جای این که برایش غصه بخورم. و راستش به نظرم این مسئله هیچ منافاتی هم با میزان تعهد فرد برای یک کار ندارد.
اما امان از روزهایی که اتفاقِ برعکسش میافتد. روزهایی که برای عالم و آدم بدون دلیل نگران میشوم و مستاصل. سیستم شناختیم متوجه است که نگرانی دلیلِ منطقیای ندارد و همین باعث میشود به قضاوتهای خودش در تعیین حالم هم
ببین پروانه را ساقی، دل دیوانه را ساقی
گُشا میخانه را امشب، بخوان افسانه را ساقی
زدم دل را به صد دریا، نهادم سر به هر صحرا
ز حال این دل شیدا، بگو جانانه را ساقی
روم با دل به میخانه، که دل گردد چو پروانه
به دور زلف جانانه، ببین پروانه را ساقی
جهان در چشمِ مست او، قلم در نقشِ دست او
دلم شد می پرستِ او، بده پیمانه را ساقی
بزیر طاق ایوانش، صبا در زلفِ افشانش
چو گردد دل پریشانش، مخوان بیگانه را ساقی
می و میخانه بر هم زن، دلِ دیوانه را برکَن
بزن
ببین پروانه را ساقی، دل دیوانه را ساقی
گُشا میخانه را امشب، بخوان افسانه را ساقی
زدم دل را به صد دریا، نهادم سر به هر صحرا
ز حال این دل شیدا، بگو جانانه را ساقی
روم با دل به میخانه، که دل گردد چو پروانه
به دور زلف جانانه، ببین پروانه را ساقی
جهان در چشمِ مست او، قلم در نقشِ دست او
دلم شد می پرستِ او، بده پیمانه را ساقی
بزیر طاق ایوانش، صبا در زلفِ افشانش
چو گردد دل پریشانش، مخوان بیگانه را ساقی
می و میخانه بر هم زن، دلِ دیوانه را برکَن
بزن
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ بریدن سرِ آرامش داردما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانمان
هروقت خواستم خودم را بلاگر خطاب کنم و یکجورایی وارد این گروه شوم،دقیقا حس پنگوئنی را داشتم که در حضور جمعی از پرندگان،خودش را جزو پرندگان به حساب آورده!
بله،خودم هم به این نکته اذعان دارم که در دوران طلایی وبلاگنویسی تنها به نقشِ خواننده ای خاموش اکتفا کردم و سال ها دست به کیبورد نشدم،بنابراین همانند شما بزرگواران نه قلم خاصی دارم و نه سابقه ای طولانی.هرچند در گوشه ای از بیان برای خودم خانه ای مجازی دست و پا کرده ام و با شلوار راحتیِ گل گلی
دیگر دلیلی برای ایستادن ندارم. دلیلهای سابق چه باقی باشند و چه نه، دیگر کافی نیستند.
اولَش که قرار بود مادرانگیِ مادر را به غلیان نیندازم. باید سکوت میکردم و پشت درهای بسته بغض میکردم و اشک هم ممنوع، چون چشم را سرخ میکند. بعد باید مراقب میبودم که نه تو بفهمی و نه آن دوستِ کثافتِ مطلقت که جز تو کسی را برای خودم نگذاشتهبودم در جهان. صمیمیترین دوستم را از دست دادهبودم و تنهای مطلق بودم. بعدترش نباید میگذاشتم کسی در آن مدرسهی مسخ
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانما
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانما
تقدیم به «هشتمین ستاره» و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟! تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛ تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
رفته بودیم نمایشگاه کتاب. دسته من بودم و جمعی، باجناقم. ازاونجایی که من کتابهامو یا میپیچونم ازدیگران و یا هدیه میگیرم، در نمایشگاه پارسال نقشِ حمالِ محترمی را برای باجناق فرهیخته، ایفا میکردم که از بدِ روزگارش اون سال باجناقش تصمیم داشت یه تُن تاب بخره.
واقعا هم کتابها این روزا دیگه کیلویی شدن.
"آقا دو کیلو کتاب بدید- برای چه سنی؟- مهم نیست میخوام بپیچم دور سبزی"
چندی پیش که نوروز شد و باجناق هم عادت داره به همه کتاب هدیه بده، به من هم یه کت
سال ۱۳۹۲ با فیلم عصبانی نیستم به کارگردانی رضا درمیشیان به دنیای سینما وارد شد و پس از ین فیلم در ایران برگر ساخته مسعود جعفری حوزانی حضور پیدا کرد. کارهای سینمایی بعدی بهرام افشاری به ترتیب کارگر ساده نیازمندیم، لانتوری ، آقای سانسور، چشم و گوش،و سگ بند بسته و رحمان 1400 بوده است.
شروعش در تلویزیون یک نقش کوتاه در سریال پایتخت ۲ بود اما اوج شهرت برای بهرام افشاری نقشِ بهتاش فریبا در سری پنجم سریال پایتخت رقم خورد. آسمان من ساخته محمدرضا اهن
معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را میخوانی هوای کلبه به شدت سرد است، شعلههای شومینه در تکاپوی گرم و روشن کردن فضای تاریک خانه هستند؛ پاهایم را به بخاری نزدیک کرده و لحاف زرشکیام را به دور خود پیچیدهام، چایِ دم کرده در قوری گلریزم را در دست گرفته و زوزهی گرگهای آواره در کوههای شمالی را میشنوم؛ برف سنگین دیشب احتمالا راه را بر آنها بسته است!
دیروز که از فروشگاه عمانوئل بستههای گوشت اردک را به خانه میآوردم مثل همیش
تقدیم به «هشتمین ستاره» و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟! تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛ تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
دندان انسان
دندان
دندانهای یک فرد بالغ.
عکس سی.جی.آی از نمای عقب دندانها از داخل دهان
دندان (به اوستایی:dentan و به سانسکریت ساختارهایی سفیدرنگ در درونِ فک یا دهان بسیاری از مهرهداران هستند که برای خوردن، جویدن و تکه تکه کردن خوراک به کار میرود. دندانها از بخشهای مختلفی تشکیل شدهاند که از خارج به داخل عبارتند از : ۱. مینا ۲. عاج ۳. اتاقک پالپ و پالپ ۴. ریشهٔ دندان که هرکدام دارای تقسیمبندی تخصصیتری است. انسان دارای ۲۰
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
نقش تو در خیال من ، هست و جدا نمیشود
دل که اسیر شد دگر ساده رها نمیشود
باز تویی که آمدی واژه ب
Shabahang00
این غزل بنا به درخواست دوست عزیز
آقای امیر میم ، مجددا انتشار داده شده
فلک را سرسری منگر که این نیلوفری گردون
نه آن جام جمی باشد که چون افسانه پندارم
به دست خود زدم نقبی به دریای وجود عشق
ندانستم که باید آن، چو یک پیمانه پندارم
( ک. شباهنگ )
@@#@@@@@#@#####@@@@@#@#@
روزی شود که آیم، چون بادِ نوبهاران
دستم به زلف دلبر، اندر میان یاران
روزی که بندِ غربت، از پای خود بگیرم
نوشم ز لعلِ جانان، در جمع میگساران
آهی که سینه سوزد، در غربتش گذارم
دردم ک
معنویت-این مطلب با سیاست و سیاسیون کاری ندارد. امیدوارم آن را له یا علیه کسی گمان مکنید و تنها ــــــاگر حرف حسابی در آن یافتید،ـــــــ جدیاش بگیرید. اما بعد:آرزو دارم هنوز فراموش نکرده باشیم که انسانیم. آری، انسان، همان که خداوند لباس کرامت بر تنش پوشید و او را بر بسیاری از خلایق فضیلت داد: "وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِیرٍ
(تحلیل جامعهشناختی فرایند شکلگیری فرقه شیخیه)
چکیده
مکتب شیخیه، اندیشهای است که در سالهای ابتدایی عصر قاجار ظهور میکند و بر دو ستون اخباریگری و تصوف استوارشده است. این اندیشه اگرچه در ابتدا توسط شیخ احمد اَحسائی، بهعنوان دریافتی باطنی و عرفانی از مذهب رسمی تشیع در کنار سایر مکاتب فقهی، کلامی و عرفانی و فلسفی تشیع مطرح میشود، اما بهتدریج بر اثر شیوه اجتماعی طرح عقایدش به فرقه تبدیل میشود. هرچند غالباً تلاش شده است این تحو
در واقع هیچ چیزی ثبات ندارد. باور کنید. من میتوانم یک روز را در ملالی سنگین به فیلمدیدن بگذرانم یا آنقدر غرقِ خواندنِ کتابهایم شوم که نفهمم آن روز چگونه گذشت، یا شاید هم بیشترش را به خواب گذراندم، در حالی که روزِ قبلش زیرِ فشارِ ایدههایی که دربارۀ پول درآوردن بودند مغزم در حالِ ذوبشدن بود و هر لحظه میزانِ زیادی از آدرنالین و سروتونین را در خونم احساس میکردم.
یکی از بارِزترین وجوهِ شخصیتیِ من، مقاومتکردن است. نه، این واقعاً تعری
با مامان رو مبل نشسته بودیم.گفت امروز چه روز بدی بود خیلی کسل بودم دلم به کار نمیرفت.
آروم گفتم خیلی هم بد نبود.
حرف زد از اینکه چرا هیچکدوم مون از زندگی لذت نمیبریم،بهش گفتم مامان تو خسته نشدی؟گفت:به نظر میاد تو از منم خسته تری،تو خیلی دپرس و آشفته به نظر میای من نمیدونم چه کاری میشه برات کرد.
آروم گفتم اره من از زندگی لذت نمیبرم.
گفت چرا؟دوستداری چطوری باشه؟چی میخوای؟
دیگه نتونستم هیچی بگم،چیزی که سریع توی چشمای من برابر میاد همش اشکِ و اشک،
این پست روزانه نویسی است و محتوای علمی نَ دارد
نمیدونم اولین باری که تصمیم گرفتم از دلِ یک عکس نوشته بیرون بکشم و ازش الهام بگیرم و بعد اسمش رو مثل ایسم ندیدهها بزارم إلهایسم کی بود. تصاویر هدرِ وبلاگ الآن همین طورند، یک عکس انتخاب میکنم و بعد منتظرِ حرف زدنش میشم، گاهی یک هفته طول میشکه تا به حرف بیاد.
اگر بودجۀ یک دوربینِ عکاسی داشتم، عکاس میشدم و توی موضوعاتم هم یک موضوع به اسمِ عکاسیها اضافه میکردم. (موضوعات دائما تغییر میکن
حافظ در اشعارش رازِ مهمی را ذکر میکند که بهوضوح در زندهگی و ارتباطات امروز، نقشِ کلیدی و چارهساز دارد. میگوید: «وفا
کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقتِ ما، کافریست رنجیدن»؛ این را داشته
باشید.
محمدعلی جمالزاده در کتاب «قصههای
کوتاه برای بچههای ریشدار»، داستان پیرِ بزرگی را تعریف میکند که در جمع دوستان
و یاران نشسته و ناگهان خدمتکارش با گریه و زاری خبر مرگ تک پسرِ جوانش را به او
میرساند. جماعت همه منتظر عکس
مخاطب این نوشته نویسندههایی هستند که در کانون حوادث نیستند و از سویی با قطع شدن اینترنت احساس خلأ میکنند.
چند روزی است اینترنت قطع شده است که به قول وزیر جوان، دودش به چشمِ سیستم میرود. هم دودِ امنیتی، هم دودِ تجاری. ولی فرصت مغتنمی است تا بزنیم بیرون. فرصتی است تا بیشتر معاشرت کنیم. همزمان کتاب بخوانیم و راهحل چه باید کرد را از بین سیاهیهای کاغذ و تحلیلهای تاریخی و مشاهدات خیابانی بیابیم. دیگر کسی نیست که از طرف حکومت یا اپ
(تحلیل جامعهشناختی فرایند شکلگیری فرقه شیخیه)
چکیده
مکتب شیخیه، اندیشهای است که در سالهای ابتدایی عصر قاجار ظهور میکند و بر دو ستون اخباریگری و تصوف استوارشده است. این اندیشه اگرچه در ابتدا توسط شیخ احمد اَحسائی، بهعنوان دریافتی باطنی و عرفانی از مذهب رسمی تشیع در کنار سایر مکاتب فقهی، کلامی و عرفانی و فلسفی تشیع مطرح میشود، اما بهتدریج بر اثر شیوه اجتماعی طرح عقایدش به فرقه تبدیل میشود. هرچند غالباً تلاش شده است این تحو
جنگنده بودن اثر خاصی روی انسان می گذارد
زهرا ابراهیمی در گفت و گو با خبرنگار ایمنا اظهار کرد: واژه جنگ همواره تداعی کننده زخم و رنج و درد است. به محض نقش بستن تصویر جنگ در خیالمان، ویرانی ها یکی یکی مقابل چشمانمان رژه می روند. اگر چه جنگ نظامی یادآور تلخ ترین زجرها است، اما فارغ از جنگ های بیرونی نفس جنگیدن و مبارزه برای رسیدن به هدف امری ارزشمند است.
کارشناس مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی با بیان اینکه انسان به واسطه انسان بودن همواره در
(تحلیل جامعهشناختی فرایند شکلگیری فرقه شیخیه)
چکیده
مکتب شیخیه، اندیشهای است که در سالهای ابتدایی عصر قاجار ظهور میکند و بر دو ستون اخباریگری و تصوف استوارشده است. این اندیشه اگرچه در ابتدا توسط شیخ احمد اَحسائی، بهعنوان دریافتی باطنی و عرفانی از مذهب رسمی تشیع در کنار سایر مکاتب فقهی، کلامی و عرفانی و فلسفی تشیع مطرح میشود، اما بهتدریج بر اثر شیوه اجتماعی طرح عقایدش به فرقه تبدیل میشود. هرچند غالباً تلاش شده است این تحو
سعادت و سلامت
سلامت مفهومی است که دارای دو بُعدِ مادی و معنوی است ، سلامتِ مادی مربوط به جسم انسان است و سلامت معنوی مربوط به روح او می باشد ، هر کدام از این دو بُعد ، در یکدیگر تأثیر گذار است و با یکدیگر در ارتباط می باشد ، ولی گاهی این دو از یکدیگر قابل تفکیک می باشد ، به این معنا که ممکن است ، سلامت مادی باشد ولی سلامت معنوی نباشد ، و یا سلامت مادی وجود نداشته باشد ولی سلامت معنوی وجود داشته باشد .
آنچه نقشِ محوری در سلامت معنوی دارد ، ایمان
سعادت و سلامت
سلامت مفهومی است که دارای دو بُعدِ مادی و معنوی است ، سلامتِ مادی مربوط به جسم انسان است و سلامت معنوی مربوط به روح او می باشد ، هر کدام از این دو بُعد ، در یکدیگر تأثیر گذار است و با یکدیگر در ارتباط می باشد ، ولی گاهی این دو از یکدیگر قابل تفکیک می باشد ، به این معنا که ممکن است ، سلامت مادی باشد ولی سلامت معنوی نباشد ، و یا سلامت مادی وجود نداشته باشد ولی سلامت معنوی وجود داشته باشد .
آنچه نقشِ محوری در سلامت معنوی دارد ، ایمان
سلام آقای میتی.
فیلمها و کتابهای زیادی به افرادِ رویاپرداز پرداختهاند. آدمهایی که در آنی از جایی که در آن حضور دارند، گسسته میشوند و در لحظۀ دیگر، سر از جهان تخیل درمیآورند. آدمهایی مثل من، شما و سایرِ آدمهای معمولیِ اطرافمان. فیلمها و کتابهای زیادی در اینمورد بودند ولی فیلمی که شما در آن بودید، بدجور برایِ من واقعی جلوه کرد.
رویاهای شما بهشدت غیرقابلباور بودند؛ درست مثلِ مالِ من. یک رویای رو به پیشرفت، رو به «یک کسی
زندگی ما بر صحنۀ عالم چیستیک نمایشنامه، یک سوک نامه، یک تعزیهو شادیهای ما: رِنگ تندی است از اطوار موسیقیبرای تقسیم نقشها میان بازیگرانو رحِمِ مادران ما: اتاق تعویض لباسجایی که ما برای شرکت در این کمدی درامِ کوتاهجامۀ مناسب می پوشیم.و تماشاگرانْْ فرشتگانِ آسمان اندکه با خرد و بصیرت کامل نشسته اندو هردم در دفترِ نقشِ هر کس شماره ای رقم می زنندو خطای بازیگران را بدان معین می کنندو گورهای ماکه ما را از چشمهای فراگیر خورشید پنهان می کنندهمان پ
کیم مین کیو رئیس و سهامدارِ اصلی یه شرکت بزرگ از یه بیماری رنج می بره. اون به آدم ها آلرژی شدید داره! و هر وقت دست یه آدم به بدنش می خوره دچار حالت های آلرژیک شدیدی می شه! به همین دلیل از وقتی که پدر و مادرش رو از دست داده یعنی از حدود پونزده سال پیش، داره به تنهایی زندگی می کنه! و از آدم ها دوری می کنه! تا اینکه یه گروه بهش پیشنهاد می دن که برای تکمیل ساختِ روباتی که درست کردن، بودجه ای در اختیارشون بگذاره و روش سرمایه گذاری کنه! کیم مین کیو وقتی رو
.
ای اجابتِ سرخِ شبهایم!
به انسجام زمستان،
در میانِ شعلههای عشق قسم،
که تشویشِ این شبها را،
نمیتوان با آراستنِ واژهها، به پایان رسانْد؛
باور کن،
تنها،
باران است که میتواند،
حجمِ این آتش را،
در پسِ قنوتِ دستهایمان مهار کند!
.
•••••••
.
ای اجابتِ سرخِ شبهایم!
چشم به راه تو نخواهند ماند،
آنان که در تمامِ مسیر،
بذر نومیدی را، به حجمِ ترسهایت افزودند!
باور کن،
روزی،
در معراجِ آسمانی ابرها،
چُنان شبنمهای مانده بر دستانِ نحیفِ
سیرانو دو برژراک، سرودهی ادموند رُستانسوم / هشت تا چهارده
دی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر، این کشیشِ کبًوشی (Capucin) فانوس بهدست. پُرْسان پُرْسان پیی منزلِ مادام مادْلِنْ رُبَن، برمیخورَد به این دَد و دیو که رُکسانم آرزوست. دیو و دَد هم، با نشانیی عوضی، میفرستندش عقبِ نخودْسیاه. بعد یکچند که برمیگردد، سیرانو بهانه میآورد که حیالم گفتید مادام رُلَن!
درین فرصت، بوسه تحصیل میشود - با همان اوراد! کریستیان، از دیوار، میرود روی
خیلی وقتا توی زندگی مون نیاز به حمایت داریم. حمایت خانواده، همسر، فرزند، جوامعی که توش حضور داریم به هر دلیلی. خیلی وقتا احساس می کنیم خیلی ها بی دلیل باهامون لج اند، چشم ندارن ما رو ببینن، رفتارهای پرخاشگرانه دارن به هزار دلیل نامعلوم ذهنی یا روانی که از ما توی ذهن شون نقش بسته، آدمهای پرتوقعی هستن که بخاطر ویژگی منفی توجه طلبی که دارن نمیتونن همنشین موفق و مؤثری واسمون باشن و کینه توزی های عجیب و غریب و البته نامعلوم. اینا که خب معلومه ما ن
محمّد محسن طهرانی در جلسه چهاردهم از سلسله جلسات مبانی
سیر و سلوک برای بانوان در قم میگوید:
... کار کار نفس است. بارها عرض کردم این نفس در هر زمینهای
که پا بگذارد غیر از تخریب و غیر از فساد و غیر از از بین بردن استعدادات هیچ
نتیجهای بار نخواهد آورد. یکی از رفقا نقل میکرد؛ همین جناب آقای -خدا حفظشان
کند ان شاء الله- آقای آشیخ صدرالدین آقای آشیخ صدرالدین حائری -که الآن هم
بحمدالله از فیوضات حیات ایشان ما بهره مند هستیم و خداوند ایشان را حفظ
زندگی نامه بهرام رادانبهرام رادان در 8 اردیبهشت سال 1358 ( 28 آوریل 1979 ) , در تهران به دنیا آمد .وی فارغ التحصیل فن مدیر بازرگانی از دانش گاه آزاد اسلامی میباشد . وی زمان بازیگری را در سال 1378 و در دانشسرا هیوا فیلم طی کرد و در به عبارتی سال برای بازی در فیلم شور عشق و علاقه ساخته نادر مقدس تعیین شد .بهرام راداندر اولین حضور سینمایی فقط به واسطه فیس اش شناخته شد : شور عشق و علاقه ولی فیلم به فیلم به علم سینمایی خویش خاطر
این مطلب را به سفارشِ دوستی برای نشریه ی کانون ادبی دانشگاه شیراز، یک سال و نیم پیش نوشتم. با عجله و به قصدِ دنباله دار بودن. از سرنوشتِ آن مجله بی خبرم!
من بابِ جلسات سیر مطالعه: از نقدهایی که به جمع ها و وضعیتِ فرهنگی امروزِ جامعه ی ما به شدت وارد است کمتر خواندن و بیشتر نظر دادن و گاهی به طرفه العینی، نظریه صادر کردن است! عدمِ مطالعه ی تئوریک سینما و ادبیات به عدمِ شناختی انجامیده است که نتیجه ای غیر از نظر پراکنی در خلا نداشته و ندارد. از
از زمانی که بهخاطر میآورم، به مهربانی و نرمی در روابطم شناخته شدهام. خواه با هر یک از دوستان نزدیکم که باشد، چنان محبتی به آنان دارم و به گونهای حمایتم را از یکایک آنان آشکار میکنم که خود و چه بسا آنها، چارهای جز پذیرفتن حقیقت دوستی و مهربانی از جانب من نداریم.
اما مدت زیادی میشود که در حقیقت این موضوع مردد شدهام: آیا من واقعا چنان که مینمایم، دوستانم را دوست میدارم و محبت بی دریغ خود را به آنان تقدیم میکنم؟
شاید اینجا لازم
دانلود پایان نامه معلم راهنما
نظارت و راهنمایی، یک فرآیند آموزشی است که در آن فردی که دارای علم و مهارت بیشتری میباشد ، مسوولیت تربیت و آموزش فرد دیگری را به عهده دارد که کمتر دارای این عناصر میباشد (رابینسون ،۱۹۶۳؛ به نقل از نیکنامی، ۱۳۸۸).
در جامعههای پیشرفته؛ مدیران و رهبران آموزش و پرورش، متخصصان تعلیم و تربیت، برنامهریزان آموزشی، محققان تربیتی، معلمان و راهنمایان آموزشی از کسانی هستند که در ایجاد یا هماهنگی تغییرات و تحولات
سیرانو دو برژراک، سرودهی ادموند رُستانسوم / هشت تا چهارده
دی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر، این کشیشِ کبًوشی (Capucin) فانوس بهدست. پُرْسان پُرْسان پیی منزلِ مادام مادْلِنْ رُبَن، برمیخورَد به این دَد و دیو که رُکسانم آرزوست. دیو و دَد هم، با نشانیی عوضی، میفرستندش عقبِ نخودْسیاه. بعد یکچند که برمیگردد، سیرانو بهانه میآورد که حیالم گفتید مادام رُلَن!
درین فرصت، بوسه تحصیل میشود - با همان اوراد! کریستیان، از دیوار، میرود روی
پیشنویس: اینها فقط تجربههای شخصی مناند، برای نوشتن این پست از هیچ منبع تخصصیای استفاده نشده.
یادم هست همینجا گفته بودم که شکل برخورد دهان و دندانهای ما با هر نوع ماده غذایی متفاوت است. آب نوشیده میشود، سبزیجات جویده میشوند، و گوشت کلوچیده میشود. پس مصرفِ هرکدام از اینها، احساسهای متفاوتی به اعصاب دهان ما میدهند. معمولا ما، مخصوصا اگر در فرهنگ قیمه و قرمهسبزی بزرگ شده باشیم، از خوردنِ کرفس به اندازه گوشت لذت نمیبریم،
پیشنویس: اینها فقط تجربههای شخصی مناند، برای نوشتن این پست از هیچ منبع تخصصیای استفاده نشده.
یادم هست همینجا گفته بودم که شکل برخورد دهان و دندانهای ما با هر نوع ماده غذایی متفاوت است. آب نوشیده میشود، سبزیجات جویده میشوند، و گوشت کلوچیده میشود. پس مصرفِ هرکدام از اینها، احساسهای متفاوتی به اعصاب دهان ما میدهند. معمولا ما، مخصوصا اگر در فرهنگ قیمه و قرمهسبزی بزرگ شده باشیم، از خوردنِ کرفس به اندازه گوشت لذت نمیبریم،
در این مطلب موسسه بهکلام قصد دارد کاربرد و تفاوت as و like را در زبان انگلیسی که باعث اشتباه خیلی از زبان آموزان میشود را به شما آموزش دهد.
کلمات as و like میتوانند نقش حرف اضافه یا حرف ربط را در جمله بازی کنند. این دو کلمه به عنوان حرف اضافه معنی متفاوتی دارند.
تفاوت as و like
یکی از نکات گرامری مهم و رایج، مربوط به تفاوت As و Like در دستور زبان انگلیسی است.
زیاد اتفاق میافتد که زبان آموزان دو کلمه As و Like را در مقام کاربرد اشتباه بگیرند. علت این امر م
از جمع آوری این مطب بیش از یک سال می گذرد. منتشر شده در شریه ی 35 میلی متری، مجله کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال سوم، شماره ی پنجم، زمستان 96 و بهار 97
به نام تقوایی
با یاد گوهر مراد
در آن چه اهمیتِ و عزتِ بیشتری برایم دارد، ترس و وسواس بیشتری نیز کمین کرده است. از عمیق ترین حالات، کمترین ها را همیشه گفته ام و درباره ی آن ها که دوست تر می دارم، با دست و دلی لرزان تر نوشته ام. این خرده روایاتی که می خوانید، برگزیده ی پراکنده ای است از چند یا
تضادی که باید پررنگ شود
محمدرضا فروتن بازیگرِ نقش اخگر، مردی صاحب قدرت و ثروت است که در عین داشتن صورت و صدایی حاکی از همراهی و مهربانی، به موقع میتواند با لبخندی روی لب وارد وادی انتقام و جنایت شود. این شناخت اولیه را میشد از دو صحنهای که از او در این قسمت از سریال دیدیم متوجه شد. اما در کل، شمایل دفتر اخگر و بادیگاردهایش ما را یاد فیلمهای خارجی میاندازد که قطعا همگی دیدهایم؛ مرموزهای قاتل و ثروتمندانِ خوشپوشی که مودبانه صحبت می
پیکسار با «داستان اسباببازی 4» (Toy Story 4)، فیلمی ساخته است که یک اسباببازی بعد از اینکه خودش را آشغال مینامد، دهها بار بهطرز ناموفقی برای خودکشی تلاش میکند! آنها با این انیمیشن، اسباببازیهای عزیزمان را مجبور میکنند اینبار در چشمانِ بزرگترین وحشتشان، مرگ و بیمعنایی خیره شوند. «داستان اسباببازی ۴» انگار از روی این جمله از اپیکتتوس، فیلسوف یونانی دربارهی افسردگی ساخته شده: «چیزی که به آن عشق میورزی، فانی است؛ آن یکی
دمپر و لوور هوا صفحه ای است که جریان هوا را در داخل کانال، دودکش، جعبه تغییر حجم هوا VAV، هواگیر AHU و سایر تجهیزات هوادهی را کنترل، متوقف یا تنظیم می کند. یک دمپر ممکن است برای قطع کردن تهویه مطبوع مرکزی (گرمایش یا خنک کننده) به یک اتاق استفاده نشده یا تنظیم جهت هوای اتاق و یا کنترل هوا استفاده شود. کنترل دمپر می تواند به صورت دستی یا اتوماتیک باشد. دمپرهای دستی توسط یک دسته در خارج از مجرای عبور جریان هوا کنترل می شوند. شرکت دانش بنیان میراب صنع
در روستایی دور افتاده، مدتی بود که درمانگاه کوچکی راه اندازی شده بود که اهالی روستا را از مراجعه به شهر و تحمل هزینه ها و مشقات سفرهای درمانی بی نیاز کند یا حداقل، تا جای ممکن کم کند.
به دلیل کمبود امکانات! و اعتبارات، دکتر جوانی را به عنوان تنها دکتر درمانگاه در نظر گرفته بودند که تا جای ممکن، اکثر کارهای درمانی(از تشخیص و تجویز گرفته تا جراحی های ساده) را خودش انجام دهد. دکتر که انگیزه زیادی برای خدمت داشت، با اینکه زحمت زیادی در دانشکده پزش
فرشتگان حرم <fereshtegan.haram@gmail.com>
۱۰:۴۷ (۹ ساعت پیش)
به من
کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که برعرشه ی آن بانوی مُلک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت ،که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـ
دانلود نسخه کامل کتاب دولت حق بنیاد
بایستههای حقوقی و فراحقوقی-دفتر سوم
نویسنده : مهدی بالوی ، مهناز بیات کمیتکی
دانلود فایل
بنیاد عبدالرحمن برومند
www.iranrights.org › prison-memoirs
Translate this page
خاطرات قربانیان و عاملان نقض حقوق بشر. خاطرات زندان. یک سال در اردوگاه لاجوردی ساری، معادل ده سال در س
دانلود نسخه کامل کتاب دولت حق بنیاد
بایستههای حقوقی و فراحقوقی-دفتر سوم
نویسنده : مهدی بالوی ، مهناز بیات کمیتکی
دانلود فایل
حقوق کار و کارگر | بنیاد وکلا
www.bonyadvokala.com › blog › la...
Translate this page
... متخصص · مشاوره حقوقی آنلاین پرسش و پاسخ رایگان حقوقی · قرارداد تنظیم و دانلود قرارداد ... ماده 2
در یک شبکه lan، اگر تمامی بسته ها به مقصد سگمنت های دیگر شبکه توسط روتری یکسان فرستاده شوند، هنگامی که gateway از کار بیافتد، همه ی هاست هایی که از آن روتر به عنوان next-hop پیش فرض استفاده می کنند در برقراری ارتباط با شبکه های خارجی موفق نخواهند بود. برای رفع این مشکل، سیسکو پروتکل اختصاصی HSRP را ارائه داده است که برای gateway ها در یک lan ، افزونگی ایجاد می کند تا قابلیت اطمینان شبکه را افزایش دهد.
پروتکل HSRP چیست؟
یکی از راه های دستیابی به uptime نزدیک به 100 در
در یک شبکه lan، اگر تمامی بسته ها به مقصد سگمنت های دیگر شبکه توسط روتری یکسان فرستاده شوند، هنگامی که gateway از کار بیافتد، همه ی هاست هایی که از آن روتر به عنوان next-hop پیش فرض استفاده می کنند در برقراری ارتباط با شبکه های خارجی موفق نخواهند بود. برای رفع این مشکل، سیسکو پروتکل اختصاصی HSRP را ارائه داده است که برای gateway ها در یک lan ، افزونگی ایجاد می کند تا قابلیت اطمینان شبکه را افزایش دهد.
پروتکل HSRP چیست ؟
یکی از راه های دستیابی به uptime نزدیک به 100 د
خواندن اوایل «چراغ ها را من خاموش میکنم» ( اثر زویا پیرزاد ) در ایستگاههای مترو گذشت و صندلیهای انتظار . حیف شد . هرچند سعی کردم با دقیق تر خواندن فصل های آینده در سکوت اتاق و گاهی برگشتن به چند فصل عقب تر ، اشتباهم را جبران کنم . هر قدر روی متن تمرکز داشته باشید ، با آن ارتباط بیشتری برقرار میکنید. این اصل فقط در مورد این رمان صدق نمیکند. در مورد هر نوشتهای صدق میکند که نویسندهاش آن را در آرامش نوشته . این روز ها به نظرم پادکست و موس
جستاری کوتاه دربارۀ غایتِ آمالِ تصمیمگیران علم کشور
ابداع احتمال کنید دنیایی داریم که در آن سازوکارِ آموزش بر عهدۀ خانوادههاست. حال خانوادهای را در نظر بگیرید. یکی از پسرهای خانواده بسیار علاقهمند به ادبیات است و روزهایش را در رؤیای نویسندهشدن شب میکند و شبهایش را با مطالعه روز. او میخواهد آنقدر نویسندۀ خوبی شود که روزی نوبل ادبیات بگیرد. پدر در کودکی به او خواندن و نوشتن آموخته و پروبالش را گرفته تا بزرگ شود. پس از سا
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از دیجی تو : جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «همه قصهها و داستانها قبلا گفته شدهاند». این جمله تا حدی درست است. انسانها به خاطرِ عواطف و احساساتِ مشترکشان تا به حال داستانهای زیادی درباره حرص، حسد، انتقام، تنفر، عشق و ایثار تعریف کردهاند. اما من معتقدم داستانهای زیادی وجود دارند که هنوز کسی آنها را به وسیله سینما و تصویر، برای دیگران تعریف نکرده است. قطعا فیلمی که اینبار دربارهاش مین
در آستانه ی چهلمین سال انقلاب 57 رضا پهلوی در اندیشکده انستیتو واشنگتن به گفتگو با مهدی خلجی نشست. مخاطبان حرف های آقای پهلوی چنان که گفته شد، تصمیم گیرندگانِ سیاسی در دولت و خارج از دولتِ آمریکا بودند. او خود را نماینده ی آن بخشی از جامعه ی ایران در نظر می گیرد که خواهانِ تغییرِ بنیادیِ نظامِ جمهوری اسلامی اند.
در چند و چون از سخنانِ ایشان و حامیانشان پرسش ها و تردیدهایی مطرح است که به چندی از آن ها قصد دارم اشاره هایی بکنم. با تاکید بر عب
1
وقتی از جریانِ جاری زندگی سخن می گوئیم از چه چیزی نام می بریم ؟ آیا زیستن به خودی خود نوعی از راهی بودن را در راه ما به نشانه گٌذاشته ؟ راه زندگی همان سطحِ صافِ زیستن به وقتِ رفتن و قدم زدن باشد . گهگاهی زمینِ مٌسطح متنوع و متفاوت از روالِ پیشین گردد و بدان شکل می توان سختی زیستن را به نام زندگی نامی نشاند . آدمیان وقتی در حالِ پویشِ دائمی برای کوششِ مسائل ِ زندگی خود حاضرند و "تنها" هستند و بر یک انتخاب و تفاوت و تنوع ایام را می گٌذرانند . زنی را
درباره این سایت