از باغِ نگاهِ من ، گریزان شده ای
چون برگِ شَجَر ، ز ساق ریزان شده ای
رفتی و رها شدی از این بندِ دلم
افتاده میانِ دامِ هیزان شده ای
شاعر معاصر :
داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
ای ماهِ من کجایی ؟ با ما چه بیوفایی !
در خاطرم رَقَم خورد ، آن روزِ آشنایی
در دامِ غم فِتادم ، بر دل غَمَت نهادی
خَم کرد قامتم را ، آه از شبِ جدایی
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
(ترکیب بند )
تقدیم به همرزمان شهیدم
روزها در پیِ آن بوده که شب را چه کنیم
خلوت و غصه و تنهائی و تب را چه کنیم
شیشه بغض گلو گیر شکست و ماندیم
خونِ پنهان شده ی بین دولب را چه کنیم
حاصلِ بغضِ بجا مانده ی تقدیر شدیم
سینه ی زخمیِ آلامِ نفس گیر شدیم
عاشقی دام شد و دانه ی آنیم همه
دانه ی خفته به سیلاب زمانیم همه
طالعِ ما به بیابانِ خدا داد فلک
اینچنین بود که بی نام و نشانیم همه
خار روئیده به صحرایِ جنون یعنی ما
لاله ی مانده به سودایِ نگون ی
جان به شمشیر غمش دادم چو مرغی نیمه جان
دل به سودای رخش بستم به تیغی بی امان
گر که سودای دلم را کس ندانست و نوشت
بیشک او نارد* خبر از راه عشقش بی گمان
من در این سودا ندانم چُون بُوَد حالم کنون
تا بگویم شرح دردم با زبان بی زبان
هر که در دامِ غمش افتاده با سر سرنگون
سر به سجده دارد و جانش رود بر آسمان
صید او هر کس نگردد، زانکه صیادی چو او
تیر عشقش جان دهد و جان ستاند در نهان
تا که دل از ناوک جانسوز مژگان شد هدف
می نشیند در دل و قد را کند همچون
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
جان به شمشیر غمش دادم چو مرغی نیمه جان
دل به سودای رخش بستم به تیغی بی امان
گر که سودای دلم را کس ندانست و نوشت
بیشک او نارد* خبر از راه عشقش در گمان
من در این سودا ندانم چُون بُوَد حالم کنون
تا بگویم شرح دردم با زبان بی زبان
هر که در دامِ غمش افتاده با سر سرنگون
سر به سجده دارد و جانش رود بر آسمان
صید او هر کس نگردد، زانکه صیادی چو او
تیر عشقش جان دهد و جان ستاند در نهان
تا که دل از ناوک جانسوز مژگان شد هدف
می نشیند در دل و قد را کند همچون
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
کیفیت بهترش اینجاست: دریافت - 7.3 مگابایت
گفتمش:
ــ «شیرینترین آواز چیست؟»
چشمِ غمگینش به رویم خیره ماند،
قطرهقطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیرِ لب غمناک خواند:
ــ «نال
بسم رب الرفیقپ.ناین پست خیلی خیلی خیلی طولانی، خسته کننده و مفید(!) می باشد! خود را درگیر نفرمایید!+روزی بازِ پادشاه مسیر خودش رو گم میکنه و تووی خرابه کنار جغدها میشینه؛ جغدها به ناله و افغال در میان که ای وای باز اومده تا جای مارو در این خرابه بگیره و باز رو اذیت و آزار میکنند.باز به جغدها میگه: من و با خرابه شما چه کار؟! اینجا خرابه است! و در نظر شما آباد و زیباست. من تووی قصر زندگی و میکنم و جایگاهم روی ساعد پادشاهه! و هرگاه صدای طبل ارجعی را بش
محتوا یکی از قویترین نشانههای رتبهبندی گوگل است. با این حال، بسیاری از بازاریابان در تولیدمحتوای مناسب مشکل دارند. باید بدانید دورهی روزهایی که میتوانستید با نگارش و انتشار یک پُستِ وبلاگ ۳۰۰کلمهای، رتبه کسب کنید، مدتهاست سپری شده است. برای کسب رتبه در SERP (صفحة نتایج موتور جستجو) به محتوایی عالی نیاز دارید. با هر محتوایی که منتشر میکنید، باید بتوانید به یک پرسش ساده پاسخ دهید: «چرا این محتوا را منتشر میکنید ؟» . اینکه محتوا
محتوا یکی از قویترین نشانههای رتبهبندی گوگل است. با این حال، بسیاری از بازاریابان در تولیدمحتوای مناسب مشکل دارند. باید بدانید دورهی روزهایی که میتوانستید با نگارش و انتشار یک پُستِ وبلاگ ۳۰۰کلمهای، رتبه کسب کنید، مدتهاست سپری شده است. برای کسب رتبه در SERP (صفحة نتایج موتور جستجو) به محتوایی عالی نیاز دارید. با هر محتوایی که منتشر میکنید، باید بتوانید به یک پرسش ساده پاسخ دهید: «چرا این محتوا را منتشر میکنید ؟» . اینکه محتوا
پول چندان چیز جذابی برایم نبوده. همینکه خانهای ساده و پرنور داشته باشم و هرچندوقتیکبار بتوانم لباس سادهای بخرم و کتابی، برایم کافی به نظر میرسیده، که البته در مملکت بیصاحب ما همین هم بسیار به نظر میرسد. بنابراین نمیتوانم بگویم وقتی پدرم من را برای برداشتن چادر و کتابهام، از معادلات مالیاش کنار گذاشت، چندان سخت بر من گذشت. علاقهای نداشتهام با پسرهای آن دوستانی که من را در ضیافتهای سازمانی دیده بودند و دلباخته شال بست
درباره این سایت