در گذر از خاطرات ، نامِ تو را یافتم
بر دلِ بیتابِ خود ، من شَرَر انداختم
طبعِ غزلسازِ من ، با غمِ تو گُل نمود
کاش که این شعر را ، کاش نمی ساختم
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
( خسته از عشق )
گرچه که رفتی ومن ، سوختم ازاین جفا
عشقِ تو دیگر مرا ، نیست بسَر بی وَفا
چشمِ شَرَر بارِ تو ، داده فنا هستیم
شُکرکنم شد خموش ، آتشِ این ماجرا
سنگ شده این دلم ، مثلِ دلِ سنگِ تو
عاقبت از این سفر ، راه نمودم جدا
سینه یِ پُر شورمن ، شد تُهی ازمهرِتو
دل شده ازمحبس و ، قیدو رَسَن هارَها
گوکه دلی رانبود ، خون شده ازعشقِ تو
با غم و هجرانِ تو ، نیست دگر آشنا
یاکه دوچشمی زاَشک ، دردلِ شب رنگِ خون
اَشک نریزد دگر ، چشمِ تَرم در مَسا
از تو بُتی
گفتم به رَهی مرو که خَتمَش شَرَر است
این ره که تو میروی تمامَش ضَرَر است
رفتی و ز یاد بردی اندرزِ مرا
بر رویِ لبَت داغِ نِدامَت اثَر است
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، مُتخلّص به سِتین
تیرماه 1398
گفتم به رَهی مرو که خَتمَش شَرَر است
این ره که تو میروی تمامَش ضَرَر است
رفتی و ز یاد بردی اندرزِ مرا
بر رویِ لبَت داغِ نِدامَت اثَر است
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، مُتخلّص به سِتین
تیرماه 1398
درباره این سایت