وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج هایش تنها بماند؛ آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.
آلبر کامو
- یکی ده سال و سیزده روز ، یکی شانزده سال و ۱۰ ماه بزرگتر از منند و من باید روبروی شان بنشینم و توضیح بدهم که با هجوم آوردن به روح هم، چیزی نصیبتان نمیشود. هی خالی میشوم از امید، از انگیزه، از انرژی. هر آنچه در وجودم مانده را نثارشان میکنم تا شاید اتفاق محالی ، ممکن شود. میروند اما من در لحن پر از کینه و بی تفاوتیشان، آینده خوبی -نه برای
بهتر از این نباشد ، دل داده بر نگاهی
از عشق بیکران است ، هرآنچه را که خواهی
معصیت است آنی ، کامی ز رویِ لب ها
بر غیر جُرم باشد ، جز تو که بی گناهی
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
بهتر از این نباشد ، دل داده بر نگاهی
از عشق بیکران است ، هرآنچه را که خواهی
معصیت است آنی ، کامی ز رویِ لب ها
بر غیر جُرم باشد ، جز تو که بی گناهی
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
بهتر از این چه باشد ؟ : دل داده بر نگاهی
از عشق بیکران است ، هرآنچه را که خواهی
معصیت است آنی ، کامی ز رویِ لب ها
بر غیر جُرم باشد ، جز تو که بی گناهی
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
من دلِ همه چیز رو تو پزشکی دارم...
مریض استفراغ کنه ، ادرار کنه ، مدفوع کنه ، مغزش بیرون باشه ، روده اش بیرون باشه ، فوت کرده باشه ، نهایتش همراه با کارم عق میزنم که یه رفلکسِ طبیعیه ولی بی تفاوت به کارم ادامه میدم...
تنها چیزی که تحملش رو ندارم دیدن بچه هاییه که مورد کودک آزاری قرار گرفتن!
بچه ای رو که حتی عموما سالمه یه دستش مثلا شکسته ، تن و بدنش کبوده ، میندازم به یکی دیگه و اصلا نمیتونم تحمل کنم...
یه مورد کودک آزاری آوردن که از دیدنش گریه ام
با سلام
استاد عابدینی در سال 1394 طی 27 قسمت برنامهی «مهر و قهر»، هر هفته در روزهای چهارشنبه (ساعت 2 و 45 دقیقه ظهر) در رادیو معارف به بیان نظام حب و بغض در اسلام پرداختند.
محتوای این بیانات استاد بیان ساختار ارتباطات ایمانی بوده، که از ارتباط با اهل ایمان در ولایت میان مؤمنین میرسد به ولایت امام معصومِ زمان (علیه السلام)، و از ولایت امام زمان برسد به ولایت خداوند متعال؛ که بیان این نظام معارف دینی، با استفاده از شرح و تفسیر آیات قرآن و روایات ک
ابن ملجم در خیالی خام بود
ظلمتی مطلق و بد فرجام بود
ضربت او فرق مولا را شکافت
آتش آن ضربه دنیا را گداخت
ضربه بر مولا شقاوت بوده است
حمله بر کاخ عدالت بوده است
خون پاکش در خودش گل پرورید
نسلِ پاکانِ زمین آمد پدید
ریشه و راهی برای شیعیان
چارده خورشید در یک آسمان
چارده گُل با طراوت ، رنگ رنگ
چارده رنگِ دلاویز و قشنگ
چارده لبخند بر لبهای حق
چارده گیسویِ مانند شَبَق
چارده دلبند سرتا پا وقار
چارده فصل ،هرکدامش یک بهار
چارده زلف سیاهِ موج موج
چارده
امروز صبح زود میثم و سارا اومدن خونه مون. مصطفی و میثم رفتن نماز جمعه و من و خواهر کوچولوم دلمونو سپردیم به شوهرامون و خودمون موندیم خونه و از تلویزیون خودمونو گذاشتیم تو دل جمعیت... وسط خطبه های عربی ، آبجی کوچیکه گفت یه چیزی بگم شیدا؟ گفتم چی؟ گفت بنظرت آقا اشتباه نمیکنن؟ گفتم الانو میگی یا منظورت اینه که کلا اشتباه نمیکنن؟ گفت الان... کلا... نمیدونم...
گفتم شک کردی به آقا؟
گفت نه... مطمئنم مثل دفعات قبل ، گذر زمان درست بودن مواضع رهبری رو اثبات
اشتباهاتِ بیسر و پا را نگاه؛ پناهی جز خودم نمیدانند، هر طور که میرانمشان، هر وهم و ترسی که در دلِ حقیرشان میاندازم، باز به خودم فرار میکنند. پرندهای که چشمش را به دام هنگامهی هیاهوی ضیافت دانه ببندد، دیگر پرنده نیست، جواز پریدنش باطل میشود، شاید هم بودنش.
اگر دیگر نمیتوانستم بخوابم چه؟ انگار کسی تمامِ زمان را بزرگوارانه به من تقدیم کردهبود. در لحظههای اشتراکِ سکوت، دیگر فرصتهای بسیاری داشتم به چیزی فکر کنم، پرندهای
درود همراهان گرامی
#نقد_شعر
#انجمن_ادبی_شعر_باران
#مدیریت_برنامه ؛
#مهربانو_مریم_راد
بینِ من با خودِ من رابطه ای پنهانی است
منِ دیروزیِ من در بدنم زندانی است
پشت این چهره ی مغرورِ چهل ساله هنوز...
یک پسر بچه ی معصومِ دبیرستانی است
نیمه ی گمشده ام رفت و پس از رفتنِ او...
ابرِ آبستن چشمم همه شب بارانی است
آنچه شد قسمت آن نیمه فقط آبادی
آنچه شد قسمت این نیمه فقط ویرانی است
باورت میشود این آدمِ در ظاهر رِند...
یک خیالاتیِ دل ساده ی شهرستانی است؟
باو
دیشب حدود ساعت یک خوابیدم،صبح با اینکه دلم میخواست بیشتر بخوابم،6:30 بیدار شدمُ دیگه خوابم نبرد..صبحانه خوردم،نشستم سر کارام..ناهار ماهی سرخ کردم،یه سس هم با پیاز،سیر،رب انار و شیره ی خرما درست کردم که خیلی با ماهی عالی بود..کتاب خوندم..یه فیلم قبلها دیده بودم،دلم دوباره دیدنش رو خواست اما چون فرصت نبود،یکمیشُ دیدم..به نظافت شخصیم رسیدم..من خیلی به ندرت آرایشگاه میرم،خودم کارامو انجام میدم..ناخنهامم سوهان کشیدم،به دستهام لاک کرمی زدم و به پا
من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم
اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره
گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره
افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه
القصه.... ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس نیگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم
چند روز مونده بود به سفر پسرعمو تو هیئت به مستر پیشنهاد داد گفت خانم منم ببرید!!!!! خانمش یه زن ناز نازی و کم طاقت
مستر هم گفته بود م
من و همسر تصمیم گرفته بودیم این سفر و دوتایی بریم
اولین بارمون نبود، میدونستیم این سفر چقدر سختی داره
گم شدن داره، خستگی داره، معطلی داره
افراد بیشتر دست و پا گیرن! و اینکه یه سفر معنویِ اگر روحیاتت با طرف مقابل مج نباشه قوز بالا قوز میشه
از طرفی حرف های حاج آقا پناهیان که میگفت ما تو کار تیمی ضعیفیم و هیئتی و جمعی برید زیارت!!!! ولی باز ترجیحمون به سفر دونفره بود
القصه.... ما قصد سفر کرده بودیم و هرکس میگفت بیاید با ما بریم یجور میپیچوندیم
چند
قسمتی از داستان بلند شهر خیس
... صفحه 262.
_در سینهی سیاه و جَلاخوردهی شب، میان ستارههای پرنورِ سوسوزن، قُــرصِ کامل ماه، ساکت و مبهوت سینهی آسمان را میساید و پیش میاید و هالهای وسیع از نور را به هرسوی میتاباند. خلوت آسمان را توده ابرِ کمین کردهای در انتهای افق خط میزند که تیرگیش انگار برابتدای کوچه ی میهن در دلِ محلهی ضرب خیمه زده است. کوچههای باریک و بلند با دیوارهای خشتی وِ آجرپوش، از دست آسمانِ همیشه ابری و
درباره این سایت