نتایج جستجو برای عبارت :

غروبِ غم

به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
میگردى بین مخاطب هایى که،
تمامِ هفته را کنارشان گذراندى...
میگردى بین تمامِ آنهایى که،
کِیفَت کنارشان کوک است...
میگردى بین صمیمى ترین ها
با معرفت ترین ها...
تا پیدا کنى یک نفر را؛
که جمعه ات را
غروبِ جمعه ات را
برایت بسازد
برایت شیرین بسازد...
نیست!
نه این هفته
تا آخرِعمرت هم بگردى،
پیدا نمى شود
جمعه یار میخواهد...
غروبِ جمعه یار میخواهد...
یار اگر نباشد،
تمامِ دلتنگى ها
تمامِ خستگى ها
تمامِ نا امیدى هاى هفته ات،
بغض میشود در گلویت و
نمیترکد که نمی
   شبی عاشق شدم ،  اشکم روان شد
   تبِ   دردِ    دلِ    زارم     عیان   شد
   غروبِ  غم   ز  دل   چون  بار  بربست
    اُفولِ   موسم   و   فصلِ  خزان   شد
 
                                     شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
امروز را ۵ نفری رفتیم؛ سین، رِ، میم، زِ، و خودم.
رفتیم نشستیم روی کوه های مشرف بِ شهرِ غبار گرفته یمان.
در جوارِ پنج تن از شاهدانِ پاکِ زمین،
روزِ اولِ اجتماع مان بود،
شروعِ قرارِ درماندگیِ دستِ جمعی مان!
چهار شنبه ها می باید می رفتیم اما این هفته استثناعن سه شنبه را بِ سوگ نشستیم،
از قرارمان بِ این ور قلبم فشرده شده است و روحم سنگینی می کند!
نور از چشم هایم رفته؛ انگار کِ غروبِ یخ زده ی جمعه باشد .
امروز خودش نیامد !
دیشب را تا بامداد بیدار بو
عصر جمعه کدام است؟! آن‌که تقویم می‌گوید؟ یا غروبِ کم‌نوری که دل آدم را می‌فشارد و می‌چلاند؟
اصلن گور پدر تقویم که این روزها و خیلی روزهای پیش از این -از وقتی زخم روی زخم، آوار شد سرِ روح و جانم- برایم غروب جمعه است. به قاعده‌ای که هر لحظه هوای دعای سمات می‌وزد.
«اللهم انی اسئلک...» یا این که دستم را بگیرید و بکشد تا انتقام. «وانتقم لی...» و بعد هم بلغزد نام «فلان بن فلان»!
اسم هم گیرم نبود، رسم که هست. «وانتقم لی ممن یکیدنی و ممن یبغی علیّ و من ی
هر چی بیشتر به پاییز نزدیک میشیم، بیشتر دلم واسه ناکجا تنگ میشه. 
هر روز بیشتر از روزِ قبل.
و هر روز بیشتر از روزِ قبل روی ناخودآگاهی که ازش بی اطلاعم تاثیر میزاره. 
دو سه شبه خوابِ اون شهرِ عجیب و سرماشو خیابونای غریبشو کافه‌های دوست‌داشتنیشو میبینم. 
و هر از گاهی هم با سجاد میشینیم و یکی دو ساعت از اون روزا حرف میزنیم، و میشه ساعت 6 صبح و یک ساعت هم تو جام غلت میزنم و فکرِ روزهای رفته و بعدشم یه خوابِ به درد نخور.
ای بابا. 
این شهرِ گُه آخر روح
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


     
غروبِ چهارشنبه‌ست. غروبِ پاییزی. این موزیک رو به طوره مسخره ای زیبا میشنوم. اتاق تاریک شده گرچه آسمون هنوز آبیه. قسمت شیشم از فصل دوم آنه رو دیدم. تاحالا هیچ داستان و
سلام
یک:
تو پست قبل منظورم از طلوع و غروب،طلوع و غروبِ یه قلب بود،یه قلبی که بیست و پنجم فروردین نود و هفت پر عشق شد،و پونزدهم دی ماه،سرد شد،همه ی اون عشق شد خاطره واسش،پر پر شد،له شد،نا امید شد،گریه کرد،زار زد،زجه زد و در نهایت و مُرد......همین قد بسه:)
دو:
روزای خیلیییییی گسل کننده ی گندی رو میگذرونم،دیروز حال روحیم اصلا خوب نبود،مازیار فلاحی گوش دادم و ساعت کش اومد،ساعت شیش زنگ زدم مرجان گفت دوشنبه و سه شنبه امتحانا لغوه،داشتم به بدبختی درس
من فکر می‌کنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس می‌کنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زایچندین هزار چشمه‌ی خورشیددر دلممی‌جوشد از یقین؛احساس می‌کنمدر هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمی‌روید از زمین.□آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریزدر برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکه‌های آینه راهی به من بجو!□من فکر می‌کنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
#سردارچقدر دوست داشتم این خبر شایعه باشه...صبحِ زود این خبر برام مثلِ یه شوکِ سنگین بودخبرها رو می‌بینم و باز باورم نمی‌شهانگار یه خوابِ تلخهکاش بیدار می‌شدیم و می‌گفتن: سردار شهید نشده... اشتباه شده... کاش... اما...چقدر خورشید ِصبحِ امروز غم‌انگیز طلوع کردو چه غروبِ غم‌انگیزتری داشت این جمعه...دلم خیلی گرفته... چقدر واژه‌ها حقیرن برای نوشتن درباره‌ی آدمی که آدمیت رو به تمام داشت#سردار_سلیمانی یکی از کسایی بود که فارغ از هر مرزبندی‌ای دوستش
...
بارون می‌بارید...
اطلاعیه‌اش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال می‌تونم برم.
برف بارید...
دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش...
اسم نوشتم...
تردید کردم تو رفتن...
و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن...
آخه خیلی وقت بود دلم می‌خواست برم دو کوهه... شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده... اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و‌ دل کردن... دلم می‌خواست منم تجربه کنم... نفس کشیدن تو د
فکر می‌کنی به اولین غروبِ آفتابی‌ات                
روزهایِ آسمان‌جُلیِ و خانمان‌خرابی‌ات
فکر می‌کنی به اشتباه اولی که کرده‌ای              
ختم شد به آخرینِ اشتباه انتخابی‌ات
فکر می‌کنی به‌ رود و سنگ‌ریزه‌های بسترش         
فکر می‌‌کنی شناوری به‌روی رود آبی‌ات...
ماهی‌ایِ و ماهیگیر، می‌کِشاندَت به‌تور، یا        
مثلِ ماری تویِ دام در کمند پیچ‌و تابی‌ات
آه! باورت نمی‌شود که روبه‌روی قاضی‌ای        
داری اعتراف می‌ک
 
می‌توان هنوز با تو بود و از تو گفت و با تو مانْد                
می‌شود ترا به سرزمینِ بکرِ برّه‌ها کشاند
روزهای درد و بی‌کسی و تنگ و سوت و کور و مات       
می‌توان در آسمانِ صافِ یاد، کفتری پراند
بُردتَت کنار رود، زیر توسکای دیرسال                  
یک‌دو استکان، شراب خورد و یک‌دو قطعه، شعر خواند
با تو رفت توی سبزه‌زارِ باطراوتِ بهار              
کردتَت سوارِ اسبِ خوش‌رکاب، بی‌خیال، راند
ایستاد و شد پیاده زیر تک‌درختِ سیب سر
 
فتوکلیپ « کرده‌‌ای دل مرا  مصادره» در وبگاه آپارات گیلکان
می‌روم کنار رودخانه، صبحِ باکره                              
می‌کشم‌ دو قلب با دو قو میانِ دایره
با دو دست، آب می‌پراکنم به‌صورتت                        
می‌کشانمت به‌کوچه‌باغ‌های خاطره
ظهرِ اشتیاق، می‌نشانمت کنار خود                          
با تو می‌کنم مشاعره به‌پای پنجره
خوش‌ادا و در سکوت و نرم و با ملاحظه                   
بوسه می‌ستانم از تو در غروبِ
 
 
  تورا برای نوه هایم تعریف میکنم!
  بدون کم و کاستی هر چه بود و نبود را برایشان   میگویم!
 به نوه دختریم میگویم:
 مادر اونقدر مهرش ب دلم نشسته بود که اسمشو   گذاشتم رو داییت
 میدانم که نوه پسریم میپرسد:
 مادر جون؟؟
 واسه همینه ک هروقت بابامو صدا می‌زنی
 میگی قربون اِسمت برم؟؟؟
 لبخند میزنم و جوابش را نمی دهم
 آخر رویم نمی‌شود 
 از قربان صدقه رفتن هایم برایت جلوی نوه های   قدو نیم قدم بگویم  
 بعد ها عکس هایت را نشانشان می‌دهمآنها
 می
فتوکلیپ غزلِ «خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای» در وبگاه آپارات
خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای        
در غروبِ زردِ آفتاب غمگنانه‌ای
در نسیم سبزه‌زار پرسخاوت بهار                
آبیِ زلالِ آسمانِ بی‌کرانه‌ای
با شنیدنِ صدایِ چَک‌چَکِ چَکاوکی            
بَغ‌بغویِ کفتری میان آشیانه‌ای
دوردستِ دشت،‌ رقصِ مادیان ناز با       
اسبِ خوش‌تراش و شیهه‌های شادمانه‌ای                   
شبنمی زلال روی برگِ تازه‌رُسته‌ای
مولانا جلال‌الدین بلخی از جمله کسانی است که نگاهی عرفانی به حادثه کربلا دارد . مولانا در در دفتر ششم مثنوی نقل می کند که در روز عاشورا اهل حلب از مرد و زن در قسمتی از شهر گرد می‌آمدند و عزاداری می‌کردند و ظلم‌های یزید بن معاویه را بر می‌شمردند و آه و فغانشان تا دور دست شنیده می‌شد . یکی از روزهای عاشورا یک غریب شاعر وارد حلب شد و به جستجو آمد که چه شده و چه خبر است؟ کدام بزرگی از این شهرتان تازه در گذشته است که چنین فغان می‌کنید مرا توجیه کنی
 
دیدمت شرابِ عاشقانه‌ام شدی                  
سرخوشیِ نابِ عاشقانه‌ام شدی                                                 
اولین و آخرین و خوش‌صداترین                
حقّ انتخابِ عاشقانه‌ام شدی
توی جلگه‌های پهن و تپه‌های سبز              
شوقِ بی‌حسابِ عاشقانه‌ام شدی
زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه                   
رنگِ آفتابِ عاشقانه‌ام شدی
شامگاه پرستاره، در کنارِ رود                      
ماه آب‌تابِ عاشقانه‌ام
 
خواستم ببوسمت به‌یک قسم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
گفتمت که با تو می‌زنم قدم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
خلوتی میان کوچه‌های تنگ ِسنگ‌فرشِ شهر رشت               
ساعتی میان باغ محتشم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
 گفتمت که می‌رویم عصر، بامِ سبز شهرلاهِجان          
می‌خوریم چایِ داغِ تازه‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
فرصتی سوار اسب، با تو  تا غروبِ‌ سرخِ دهکده                   
آدرس وبلاگمو عوض گردم. آدرسِ قبلیم "برای دخترم" بود. ولی مدتهاست، شاید یک سال، که تصمیم گرفتم هیچوقت و تحت هیچ شرایطی بچه دار نشم. پس "برای دخترم" دیگه نمیگنجید و احساسِ بیگانگی بهم میداد نسبت به وبلاگم.
دقیقاً یه هفته پیش از مسافرتِ شمال برگشتیم. فک کنم 10-11 روز طول کشید. و بر خلافِ تصوراتم سفرِ خوبی بود، البته سفرِ خوبی نبود، مسافرتِ خوبی بود.
وقتی میخواستیم بریم احساسِ خوبی نسبت به مسافرتمون نداشتم. ولی بعدش حسِ بهتری پیدا کردم. تنوعِ خوبی ب
الان 31 روزه که ناکجای عزیزم. و از 10 روزِ پیش دارم برگشتن به خونه رو روز به روز به تعویق میندازم. و حالا تصمیم دارم فردا برگردم. فردا میرم ینی؟ هنوزم مطمئن نیستم. ممکنه برم و ممکنه نرم. بستگی داره فردا چی بخوام. 
اگه فردا هم نرفتم، بخدا پس فردا میرم.
عصر رفتم کافه ی داش امیر. به جایی رسیده که وقتی اونجا بودم و هنوز حساب نکرده بودم سوار ماشین شد و رفت! منم چن دقیقه بعدش حساب کردم و کافه رو تک و تنها باقی گذاشتم و رفتم. دلم تنگ میشه برای این کافه، دلم ت
دانلود آهنگ جدید بهنام خلاء سقوط
دانلود آهنگ بهنام خلاء به نام سقوط کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده سقوط با صدای بهنام خلاء از جوان ریمیکس
ترانه و موزیک : بهنام خلاء, تنظیم، میکس و مستر : محسن فرمایشیان
Download New Music Behnam Khalaa – Soghoot
 
آهنگ جدید بهنام خلاء عزیز، خواننده خوش صدا منتشر شد.
جدیدترین اثر بهنام خلاء، سقوط نام گرفته است.
این موزیک در سبک R&B می باشد.
ترانه و موزیک این اثر از بهنام خل
دانلود آهنگ جدید بهنام خلاء سقوط
دانلود آهنگ بهنام خلاء به نام سقوط کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده سقوط با صدای بهنام خلاء از جوان ریمیکس
ترانه و موزیک : بهنام خلاء, تنظیم، میکس و مستر : محسن فرمایشیان
Download New Music Behnam Khalaa – Soghoot
 
آهنگ جدید بهنام خلاء عزیز، خواننده خوش صدا منتشر شد.
جدیدترین اثر بهنام خلاء، سقوط نام گرفته است.
این موزیک در سبک R&B می باشد.
ترانه و موزیک این اثر از بهنام خل
شنبۀ روز دانش‌جو بود و 156اُمین جلسۀ گروه دکتر باغرام. تولد دکتر هم بود. در هم‌کف کتاب‌خانۀ مرکزی جمع شده‌بودیم و منتظر بودیم دکتر بیاید. آمد. او به‌مناسبت روز دانش‌جو یک بسته شکلات برای‌مان آورده‌بود و ما هم تدارک تولدی مفصل را برای‌ش دیده‌بودیم. ارائه‌ها کنسل شد و جلسۀ آن روز به خوردنِ کیک و چای و صحبت پیرامون مسائل مختلف گذشت، از وضع مملکت گرفته تا داستان‌های همیشگی ماندن و رفتن که بحثِ داغ این‌موقع‌های سال است. آخر کار صحبت‌مان
  نشستم کنار همسر، اون داره پایتخت میبینه و من دارم مینویسم... تو خونه بویِ عید میادو صدایِ خاطرات... خاطراتِ خونه ی پدری تو شبهایِ عید واسم زنده شده؛ وقتی بعد از برگشت از مهمانی هایِ طولانیِ عید، شب با سریال هایِ عید میگذشت و من با فکرِ خوندنِ کتابهایی که برای تعطیلات انتخاب کرده بودم، خوشُ خرمُ ذوق زده بودم...
 
   صبح بیدار شدم، همراه با بار گذاشتن قرمه سبزی، پادکست گوش کردمو حسابی لذت بردم.. با همسر صبحانه خوردیم وکلی حرف زدیم... بعد اون کتا
* به هر حال،‌ باید این را قبول کرد: همیشه برای همه چیز توضیحی
علمی هست. البته می‌توان به شعر پناه برد،‌ یا با اقیانوس عهدِ دوستی بست،‌ به
صدایش گوش داد،‌ یا نیز به رازهای‌ طبیعت همچنان اعتقاد داشت. کمی شاعر،‌ کمی خیال‌پرست...
به پرو پناه می‌آوری،‌ در پای‌ جبالِ‌ «آند»، روی‌ ساحلی که همه چیز به آن ختم می‌شود
ـ پس از آن‌که در اسپانیا با فاشیست‌ها، در فرانسه با نازی‌ها،‌ در کوبا با غاصب‌ها
جنگیده‌ای ـ زیرا که در چهل‌وهفت‌سالگی هر چه ب
 
 
دم غروبی دست "خود" را گرفتم تا با هم به بالای پشت‌بام برویم. دیدم آخر سال است و من هم که اهل قهر و این حرف‌ها نیستم؛ بهترین فرصت است تا از دلش دربیاورم. فکر کردم شاید ناز و ادا دربیاورد، اما نه خوشبختانه پُرروتر از این حرف‌هاست و به محض اینکه گفتم قصد دارم همین یک‌بار به غار تنهایی‌ام -که همان پشت‌بام است- راهت دهم مثل دیوانه‌ها از جایش جهید و در کسری از ثانیه آماده شد و با نیش بازش که البته این‌بار کمی بانمکش کرده بود، پشت سرم راه افتاد.
 
      قسمتی از داستان بلند شهر خیس
  ...    صفحه 262.  
   _در سینه‌ی سیاه و جَلاخورده‌ی شب، میان ستاره‌های پرنورِ سوسوزن، قُــرصِ کامل ماه، ساکت و مبهوت سینه‌ی آسمان را میساید و پیش میاید و هاله‌ای وسیع از نور را به هرسوی میتاباند.  خلوت آسمان را توده ابرِ کمین کرده‌ای در انتهای افق خط میزند که تیرگیش انگار برابتدای کوچه ‌ی میهن در دلِ محله‌ی ضرب خیمه زده است.  کوچه‌های باریک و بلند با دیوارهای خشتی وِ آجرپوش، از دست آسمانِ همیشه ابری و
              صفحه 172 _  داستان بلند  _  در پستوی  شهر خیس.   شهریار در گوشه ی تاریک انباری ، و در فرار از خویش ، به غم نشسته. و جلسه‌ی دانشگاه به فراموشی سپرده .شهریار بحران زده و  گریزان از پذیرش طعم تلخ حقیقت ، پر از عصیان و خشم ، لبه‌ی پرتگاه انزجار با مُشت هایی ب‍ـــه هَم گرِه خورده، ایستاده . او در اندیشه ی فـــــرار از عواقــب اشتباهش به بـــُـن بست فکری وارد میشود ، و میل به بازگشت و خروج از این مسیر یکطرفه و جستجویـــــــی تازه برای یاف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها