نتایج جستجو برای عبارت :

بر تارَکِ بامِ عشق

   ساقی بَسی خُمارم ،  پُر کن تو جام مارا
   از شَهدِ بوسه هایت ، تَرکن تو کام ما را
   بر بامِ کُلبه ی عشق ، بنشین که مَست گردم
   هرگز مکُن  تو   تَرکِ  ، تارَکِ  بام  ما را
 
                                                شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
دریا به دریااین کوه به آن کوهخونه به خونهلونه به لونهاین سو به آن سواین کو به آن کوبارون می بارهچک چک و چک چک از قلب ابرابه دامن خاکقطره به قطرهشُره به شُرهمی ریزه پایینرو تنِ زمینبارون می بارهچک چک و چک چک دونه به دونهرو بامِ خونهمی زنه باروناز تو آسمونصحرا به صحرابه امر خدابارون می بارهچک چک و چک چک.
 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
گفتم : کبوترِ بوسه
گفتی : پَر
گفتم ‍: گنجشکِ آن همه آسودگی
گفتی : پَر
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان
گفتی : پَر
گفتم : التماسِ علاقه،
بیتابیِ ترانه،
بیداریِ بی حساب
نگاهم کردی
نه انگشتت از زمینِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بامِ لبانِ تو پر کشید
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزارِ انتظار من بجوشد
عاشقم کردی ! همبازیِ ناماندگارِ این همه گریه
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاهِ گریه های من ایستاده است
حالا بدونِ تو
رو به روی آینه می ایستم
م
هر آنکس که عزیزش در سفر بی
همیشه پرس و پی‌جورِ خبر بی
" از شعرهای شنیداری "
+ پرنده بودی و از بامِ من پرت دادند ... 
پ.ن: مامان خیلی وقت‌ها موقع آشپزی یا کارهای دیگه شعر می‌خونه، فایز، باباطاهر، مفتون و ... بیتِ اول هم از مادر شنیدم، فکر می‌کنم از باباطاهر باشه!
راستش را بخواهید، هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم چگونه گذشت سالی که گذشت. فقط یادم هست، وقتی که روی پشتِ‌بامِ ساختمانِ توسعهٔ فناوری چایی می‌خوردیم، صبح بود، بوی علف می‌آمد و من درگیرِ همان خیالِ قدیمی بودم
خیالِ قدیمی این بود، بچه که بودم فکر می‌کردم که روابطِ مشکوکی بینِ شهرها هست، محله‌هایی از تهران هستند که انگار برای قم هستند، حتی یک‌بار محله‌ای از نیشابور را توی شهری دیگر دیدم.
همهٔ این محله‌های جادویی، مربوط به سفرها بودند. یعنی هی
 

کلامِ تنهایی
مقیم گشته دلم در مقام تنهایی
وناتمامِ تمامم، تمامِ تنهایی
درون دفترِ شعرم غزل شد اشک آلود
ردیف می شود اینجا کلامِ تنهایی
چو پینه دوزِ کهنسالِ دیده کم نورم
که وصله ها زده بر التیامِ تنهایی
منم که بامنِ خودگویم این سخن هرشب
"سلام جامِ مقدس، سلامِ تنهایی"
فروغ ماه گوارای بزم مستان باد
ستاره ای ندرخشیده بامِ تنهایی
سکوت می کنم اما سکوتِ درد آلود
قسم به بغض گلویم، به شامِ تنهایی
#فرشید_فلاحی    
به آن‌ها که از مرگ نهراسیدند

شنیدم که کشتی به دریایِ ژرف،
چو آزرده از خشمِ توفان شود،
چو بر چهرِ دریایِ نیلوفری،
شکن‌ها و چین‌ها نمایان شود،
برآید زِ هر سوی موجی چو کوه
که شاید زِ کشتی شکست آورد
گُشاید زِ هر گوشه گردابِ کام
که شاید شکاری به‌دست آوَرَد؛
بپیچد چو زرّینه‌مار آذرخش
دَمی روشنایی زَنَد آب را
خروشنده تندر بدزدد زِ بیم،
زِ دل‌ها توان و زِ تن تاب را؛
زِ دل برکشد هر کسی ناله‌ای
برآید زِ هر گوشه فریادها
بیامیزد ان
ماه بِ خاطرِ هلالِ باریکِ با ارزش اش کِ در این روزها چشم ها بِ انتظارش سینه ی شب را می شکافند "ماه" شده است.شُکر این آفرینشِ لطیفِ ظریفِ هنرمندانه ات را؛کاش ما هم بِ نیمه ی مسیر کِ رسیدیم ظرفِ نورانیِ دل هامان همچو کیسه ی پر از نقره ی ماه پُر باشد!می دانم کلماتت امسال قرار است سرِ جایشان بنشینند در حفره های جانم کِ سالِ گذشته همین حوالی شروع کردی بِ گرد گیری شان بِ نورِ حضور و رایحه ی عبور، در حالی کِ دست های منجمدِ خشک شده ام را بِ نوازش هایت گر
شب میلاد شمس الشموس علی بن‌ موسی الرضا ع
نوکر‌ که باشی از‌ کریمان زر نمی خواهی
مستِ نگاهِ یاری و ساغر نمی خواهی 
مجنون که باشی غیرِ لیلا را نمی بینی 
غیر از مجالِ عاشقی دیگر نمیخواهی
وقتی که جَلدِ بامِ اربابِ خودت باشی
بالت اگر بشکست روزی، پر نمی خواهی 
در صحن ‌گوهرشاد باشی خوب میفهمی
با عشق آقا شادی و گوهر نمی خواهی 
تیر محبت را به جان خواهی خرید آری
در کارزار عاشقان ، سنگر نمی خواهی
سجاد نوبختی
 
این غزل بر مبنای این کلیپ زیبا سروده شده 
لطفا کلیپ را با دقت مشاهده فرمائید 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
خوش نگر گردش ایام به موئی بند است 
وین همه کوکبه و نام، به موئی بند است 
 
غیرت عشق چو یک شعله بر عالم بزند 
اول و
 
این غزل بر مبنای این کلیپ زیبا سروده شده 
لطفا کلیپ را با دقت مشاهده فرمائید 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
خوش نگر گردش ایام به موئی بند است 
وین همه کوکبه و نام، به موئی بند است 
 
غیرت عشق چو یک شعله بر عالم بزند 
اول و
 
این غزل بر مبنای این کلیپ زیبا سروده شده 
لطفا کلیپ را با دقت مشاهده فرمائید 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
خوش نگر گردش ایام به موئی بند است 
وین همه کوکبه و نام، به موئی بند است 
 
غیرت عشق چو یک شعله بر عالم بزند 
اول و
 
این غزل بر مبنای این کلیپ زیبا سروده شده 
لطفا کلیپ را با دقت مشاهده فرمائید 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
خوش نگر گردش ایام به موئی بند است 
وین همه کوکبه و نام، به موئی بند است 
 
غیرت عشق چو یک شعله بر عالم بزند 
اول و
 
خواستم ببوسمت به‌یک قسم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
گفتمت که با تو می‌زنم قدم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
خلوتی میان کوچه‌های تنگ ِسنگ‌فرشِ شهر رشت               
ساعتی میان باغ محتشم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
 گفتمت که می‌رویم عصر، بامِ سبز شهرلاهِجان          
می‌خوریم چایِ داغِ تازه‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 
فرصتی سوار اسب، با تو  تا غروبِ‌ سرخِ دهکده                   
بی‌یَل خودومی حال میان دَباشُم. اُفطاری بُوخُوردمه تا نـآق! نمی‌تانُم پایَسُم!!   ارسالی: آقای شهرام صادقیان
 
قِندیل – یخ‌لوله   ارسالی: خانم رقیه صفی
 
بازی محلی «خر پشت خر وازی» - محل: پشت بامِ کبل عبدالرسول، طالقان – سال 1358   ارسالی: آقای مهدی رضاخانی
 
یقیناً این دَس‌پُخت َ هیچ رُستورانی میان، پیدا نمی‌نین    ارسالی: آقای شهرام صادقیان
 
کالنَک: نام محلی سبزیجات   کانال: ناریان بهشت من
 
پاک سرگردان گِردی‌یِم!
دَسانمانه بَشوریم، و
بی‌یَل خودومی حال میان دَباشُم. اُفطاری بُوخُوردمه تا نـآق! نمی‌تانُم پایَسُم!!   ارسالی: آقای شهرام صادقیان
 
قِندیل – یخ‌لوله در بهار   ارسالی: خانم رقیه صفی
 
بازی محلی «خر پشت خر وازی» - محل: پشت بامِ کبل عبدالرسول، طالقان – سال 1358   ارسالی: آقای مهدی رضاخانی
 
یقیناً این دَس‌پُخت َ هیچ رُستورانی میان، پیدا نمی‌نین    ارسالی: آقای شهرام صادقیان
 
کالنَک: نان محلی سبزیجات   کانال: ناریان بهشت من
 
پاک سرگردان گِردی‌یِم!
دَسانمانه بَش
باید امروز یک قرارِ ملاقات می‌گذاشتم با کلاغ‌ها. روی تپه‌ای بینِ یک مسیرِ خوش‌منظره. مذاکراتی انجام می‌دادیم دربارۀ حمل‌ونقلِ هوایی. آخر شنیده‌ام این روزها دسته‌دسته مهاجرت می‌کنند به کلی جاهای این گردالیِ آبی. همین گردالیِ آبی‌یی که مدام رویش در حالِ چرخیدن هستیم. بله... دربارۀ جو و حرکتِ ابرها که قبلاً برایت گفتم عزیزِ دلم! همان گردالی. فقط نمی‌دانم لباس‌های مخصوصِ پرواز را بدهیم چه کسی بدوزد. آخر مهارتِ خیلی زیادی می‌طلبد... خیاط
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاه
برای روزنبرگ‌ها
 
خبر کوتاه بود:
- «اعدام‌شان کردند.»
خروشِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشمِ خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد...
و من با کوششی پُردرد اشکم را نهان کردم.
 
- چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشمِ اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
 
- عزیزم دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگِ آزارِ سیاها
خواب دیدم که بیدار و هشیاری. با مردمک‌های خاکستری روشن و کلاهی که همیشه مرا به یاد کیسه‌ زباله‌های مشکی‌رنگِ بازیافتی می‌اندازد. و همه‌ی رنج‌های در شمار نَیای ما را در دست داشتی. فقط رنج‌های ما را. ما را. ما، در زمانی که به واسطه‌ی سرِ تاس تو و فرم خاصِ چشم‌هایت «ما» می‌شویم و از دیگران جدا می‌شویم ؛ نه آن‌طور که خودمان بخواهیم و دوست داشته باشیم ؛ حتی بدموقع، موقعی که ما بیش از هرگاه در تلاش خاضعانه‌ی با دیگران پیوستن و از اصل و ریشه‌

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها